با حضرت پدر سر موضوعی میبحثیدیم ! موضوعش بماند که قابل بازگو برای عموم نیست!!!! بله !
خلاصش به این قرار بود :
فرمودند (پدر گرام) : گر تو دانی صلاح خود خوش باش / من که در کار خویش حیرانم!
فرمودم(بنده محترم): من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم ! خواه نصیحت گیر و خواه ککت هم نگزه ! (دوره زمونه عوض شده ! )
فرمودند(پدر گرام) : تا صد سال دیگه بباید که بوسه زنی بر آستانه دست
فرمودم(بنده محترم): جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم ؟
فرمودند(پدر گرام): ما ز یاران چشم یاری داشتیم ! خود غلط بود آنچه میپنداشتیم! آدمی را آدمیت لازم است !
فرمودم(بنده محترم): مگه وات هپن حالا ؟
فرمودند(پدر گرام): به قول ایه الله کرمانی _ره_ تمام عالم و کوچه خیابون...! بچه خودمون میگه تو... !
فرمودم(بنده محترم): سکوت ! و خجالتی پس از سکوت ! و آب شدنی از پس آن و معذرتی در چند ساعت بعد !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نتیجه :
خب آدم..... !
سوسک که نداری این قدر کل کل میکنی بچه ! راست میگن دیگه . دهه !
مگه تو غیر آدمی زادی ؟! اگه همون اول بگی معذرت و تمام می م... ؟؟؟؟؟؟
بچه ها شما مثه من نباشیدااااااااااااااااااااا
واقعا میگمممممم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن 1 : هفته گذشته مراسم چهلم اون بنده خدایی بود که دو پست قبلی رو در موردش نوشته بودم ! خدا رحمتش کنه....چه زود میگذره !
پ ن 2 : دو روز پیش رفته بودیم سر زمینهای کشاورزی پدر حاج قدرت الله ! خوش گذشت ؛ زیاد ! یکمی هم برداشت کردیم! پس از بازگشت شدت سر درد داشت میکشت منو ! پدرم گفت یه روز رفتی اونجا این طوری شدی! ببین اونایی که زحمتاش به عهده شونه چی میکشند !
پ ن 3 : چند وقت پیش یه جمله ای به بابام گفتم هنوز که یادم میفته شرمندگی همه وجودمو میگیره ! کاش سوال نکرده بودم !
پ ن 5 ! : بای
پ ن 1365 ! : ...
دعامون کنید دوستان ! راستشو بخوائید جدی میگم چون... ! اما خب نخواستید هم نخواستید دیگع ! زور که نیست! شایدم بهتر باشه اصلا این محرومیت .